top of page

دست‌های خانم جان ننه و آشپزخانه پنینگتن

  • Aug 8
  • 2 min read

Updated: Aug 11

خانم جان ننه حدود چهل سالگی- ۱۳۳۱ هجری
خانم جان ننه حدود چهل سالگی- ۱۳۳۱ هجری

حالا دیگر آگاهانه، هر موقع «مارای» درونم ــ همان که در سفرهای معنوی بودا، لشکر تاریکی و شک و یاس است ــ به مهمانی‌ام می‌آید، به سراغ بی‌بی و ننه و خان‌ننه و خجه‌ننه می‌روم. همه آنها دوگانه زن درونی من را در ژن‌های نیاکانی‌ام بارگذاری کرده‌اند؛ خانم جان ننه (مادربزرگم) و بی‌بی (عمه مادرم) هر دو ساده، گوفی و اتنتیک۱ بودند و خان‌ننه (مادر بابا ــ پدر مادرم) و خجه‌ننه (مادر ننه) زن‌های کارآفرین، جسور و مردمدار.


مادربزرگم اولین زنی است که معمولا در دوران سوگ و حزن و تعمق، وقتی که زنان نیاکانی درونم۲ مرا به گوشه امن آشپزخانه پناه می‌دهند، در اندامم حلول می‌کند.


خانم جان ننه، از میان حلقه زنان نیاکانی‌ام، مظهر سوگ برای از دست دادن چیزهایی است که جامعه کور جنس آن را یا نمی‌بیند یا به رسمیت نمی‌شناسد.


سوگواری‌های به شدت غریزی و بدوی، برای بچه‌هایی که سرزا می‌رفتند یا در همان سال‌های اول عمرشان از فرط بیماری جان می‌دادند. مادرم می‌گوید از یازده حاملگی ننه که کودک‌همسر بود، هفت بچه اول یا سرزا رفتند یا بعدش. خاله دکترم اضافه می‌کند که به دلیل مرگ های متعدد، بر اساس نیروی بقا، بدن خانم جان ننه یاد گرفت چطور بچه‌های بعدی را نگه دارد.


بچه مردن برای بقیه طبیعی بود، اما برای ننه خدا می‌داند چه بود؛ قدر مسلم آن قدر داغ‌دیدگی‌اش غریزی بود که می‌توانست سوگ‌های همه مادر-نیاکان بچه‌مرده را در بدنش بازسازی کند.


از وقتی که از سال ۲۰۱۷، آشپزخانه پنینگتن۳ ــ زیرزمینی از خانه براون‌استون۴ قدیمی در یونیون اسکویر۵ منهتن۶ ــ سه سالی برایم «پناهگاه امن» شده بود، ننه همراه با چشم‌های اشکبارم که با هرم آتش اجاق در هم آمیخته می‌شد، در من تجلی می‌کرد. حتی حس می‌کردم دست‌های من در حین آشپزی، همان دست‌های استخوانی اوست که تقلا می‌کند.


آن گریه‌های دم اجاق، وقت سوگ برای بچه‌هایی که یا سرزا می‌رفتند یا در همان دو سه سال اول، از بیماری و بی‌دکتری می‌مردند؛ آن پناه بردن‌هایش به آشپزخانه، پنهان کردن اشک‌ها و بهانه آوردنش برای مامانم ــ که آن موقع دخترکی کوچک بود و یواشکی مادرش را می‌پایید ــ همه را در جانم حس می‌کردم.


انگار همه رنج‌های زنانه آبا و اجدادی یک بار دیگر در او زندگی شدند، دوباره بارگذاری شدند و از راهی نامرئی به دست‌های لرزان و اشک‌های تنهایی من رسیدند؛ در همان آشپزخانه‌ای که سال‌ها طول کشید تا بفهمم چرا تا این اندازه «محل امن» من است.


پانوشت:

۱. گوفی (Goofy): کمی دست‌وپاچلفتی، ساده‌دل، بامزه و بی‌شیله‌پیله، معمولا با بار دوستانه و مهربانانه، نه توهین‌آمیز.

۲. براساس مطالعات اپی‌ژنتیک، رد پای تروماها می‌تواند به صورت نسل به نسل منتقل شود. این که چگونه اجداد ما در درون ما زندگی می‌کنند، یکی از مباحث مورد توجه من است.

۳. آشپزخانه پنینگتن (Pennington Kitchen): آشپزخانه یک پانسیون قدیمی در خانه‌ای براون‌استون، که برای راوی به «پناهگاه امن» تبدیل شده است.

۴. براون‌استون (Brownstone): خانه شهری قدیمی با نمای سنگ قهوه‌ای-قرمز، رایج در قرن نوزدهم در نیویورک، معمولا چندطبقه و باریک.

۵. یونیون اسکویر (Union Square): میدان و محله‌ای معروف در منهتن، شناخته‌شده به خاطر بازارهای محلی، رویدادهای فرهنگی و تجمع‌های اجتماعی.

۶. منهتن (Manhattan): یکی از پنج منطقه اصلی شهر نیویورک و مرکز فرهنگی، اقتصادی و هنری آن

Comments


bottom of page